دیشب در حینی که توی باغ RPA نشسته بودم باهاش و کمی از عرقی که مونده بود خوردیم و گرم شدیم، گزینه ازدواج میداد بهم و بعد خیلی جدی میگفت بیا برو KKH رو بگیر. کلی دلیل آورد و منطقی حرف زد و توی راه برگشت هم حرف میزد. هوا هوای شمال بود و منم توی همون حال کلی فکر کردم به حرفاش. هنوزم دارم فکر میکنم. نمیدونم.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت