دیشب زنگ زدم KKH و بهش گفتم میخوام باهات بیشتر آشنا بشم. میگه من واقعا الان نمیدونم چیکار میخوام بکنم. برم خارج، بمونم، کدوم شهر زندگی کنم، شغل پیدا کنم یا دکترا بخونم. میگه من نمی تونم به ازدواج فکر کنم. قرار شد بیشتر باهم حرف بزنیم. به کسی این موضوع رو نمیگم. یعنی در واقع اگه KMS لطف کنه اینجا رو نخونه کسی جز دوست های اینجا، نمیدونه.
پی نوشت: اون یک شهر دیگه است. بهش گفتم میام ببینمت میگه نه چه کاریه این همه راه بیای همین جا پشت تلفنی حلش میکنیم.
درباره این سایت