SHJ گفت بجای صبح جمعه شب جمعه بریم باغ. با بقیه صحبت کردم قبول کردند.RPA پیچوند و گفت کار داره و باید بره باغش رو سر و سامون بده ولی فکر کنم الکی میگفت. دوست صمیمیش اومده بود و میخواست با اون بره باغ خودشون. اول هم قرار بود بریم باغ اونها ولی کنسلش کرد. SHJ و JAF نمیدونستند اونجایی که داریم میریم -باغ امیر- آنتن نمیده. فکر کنم هم خونوادش نگرانش شدن چون داداشش چند ده بار وقتی برگشتم دیدم بهم زنگ زده و من توی دسترس نبودم؛ هم پریسا که احتمالا کله من و SHJ رو یکجا میکنه -بخاطر آنتن نداشتن دو روز اخیر- اگه عید بیاد.

 

 

 

JAF گفت بیا دو نفری توی راه مشروب بخوریم که گفتم SHJ هم بردار سه تایی باشیم. تو حالش نبود ولی قبول کرد. فرداش هم امیروآرش با خودشون ظهر که اومدن مشروب آوردن. PKG هم میگه دو سه روز دیگه بیا با هم بریم بخوریم. RPA هم مثل همیشه و بیشتر از همه. معده ام خراب شده. رفلکسش شدید شده و من باید دوری کنم. هم سیگار و هم مشروب داره معدم رو اذیت میکنه. باید بگم نه. باید بگم نه. باید بگم نه.

دیشب PGK برای بابا و مامانش تولد گرفته بود (تولد مامانش بود ولی باباش هم چون ده دوازده روز دیگست با هم گرفتند) خسته و کوفته از باغ اومدم با AAM رفتیم اونجا.AAM قبلا میخواست با یک دختر هجده ساله ازدواج کنه و به قول خودش عاشق هم شده بودن (خودش48 سالشه) دیشب میگفت تموم شد و خانواده طرف مخالف بودن و مثل پسرای هجده نوزده ساله ناراحت بود! چی بهش بگم آخه! کلی باهاش حرف زدم که آقاجان تو باید نهایتا با یک دختر سی-سی و خورده ای ازدواج کنی. خیلی باهاش حرف زدم. کاش گوش بده به حرف.

توی راه برگشت هم با DAM درست و حسابی حرف زدم و گفتم احمق الان باید ازدواج کنی نه که مثل احمقا بگی "نه مگه دیوونم" آخه اهل هیچ تفریحی هم نیست باباش هم وضعش خوبه و خودشم پیش باباش کار میکنه بعد سر این که قبلا NAT رو میخواسته و NAT رفته با یکی دیگه، تیریپ همه دخترا بدند و من با کسی ازدواج نمی کنم و الان دارم عشق و حال میکنم و . برداشته (خاک تو سرش. عشق و حالش کجاست. از بس مثبته بی شعور) دلم میسوزه که این حرفا رو بهش میگم. به نظرم گزینه خوبیه برای دخترا. ساده، مثبت، احمق، وضعش خوب، خودشم توی دست دخترا عین موم. چی از این بهتر!

DAJ دیشب توی مهمونی این قدر جلف بازی درآورد که حالم رو بهم زد. جلو بقیه میگه بیا ما هم رو ببوسیم. ذره ای شعور نداره این دختره.

KMS اگه توی مهمونی نبود که باهاش دو کلام حرف بزنم و دو تایی بخندیم به همه مسخرگی مجلس، یقینا خودم رو از پنجره مینداختم پایین از بس مهمونیش حال بهم زن شد.

این قدر توی این دو روز کم خوابیدم که الان دارم بزور سرم رو بالا نگه میدارم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

صاحبقران Jay موضوعات عمومی سایت رسمی خسرو یاوری روش های بازاریابی اینترنتی Princess جانوران گیلان لند - گیلان لندز - فروش زمین در گیلان و شمال پزشکی