از عروسی می اومدند. کلی حرف زدیم و خندیدیم. NZZ داشت بین دوستاش میگشت و عکس نشونم میداد برای ازدواج. ZZN قیافش شبیه شیر شده بود. بهش گفتم :)))
توی راه برگشت زنگ زدم خانواده بیان دنبالم فلان جا بریم اونجایی که شیرپسته خرماش خوبه. نشستیم و خوردیم و خندیدیم. شیرپسته خرمای اونجا یجوریه که آدم مهربون میشه :)
اونجا نشسته بودیم که یکی زنگ زد به بابا. جواب داد گفت خانم اشتباهه چند بار هم زنگ زدین شما. مامان و KMS گفتن این مادرYGHهه! نگاه کردم دیدم بله. شماره باباشه. مادره میخواد دختره رو بگیره مدام اشتباهی با گوشی باباهه به بابای من زنگ میزنه. از ظهر تا شب! KMS به شوخی میگفت بابا بگو بذار دخترشون رو بشناسن :)))
قیافش فقط موقعی که مادرش بهش میگه چرا زنگ میزدم بهت یک مرده جواب میداد میگفت اشتباهه!
درباره این سایت